به نام هستی بخش احساس

سلام شیرین تر از جانِ شیرینم. سلام 

حالت چطور است؟ در این شب ها، چه کاره ای؟ با شب های قرآن سرگرفتن؟ با شب هایی که بی شک بارها و بارها، بغض های فروخورده این یک سال، شکست و چون ابر بهار گریستی. نه؟

کاش که پیشت بودم با این سبابه دست راست، به تری زیر پلکت تبرک می جستم. کاش به واسطه  قانون خداوند محرم شده بودیم و می توانستم ، در پاسی از نیمه شب گذشته که تو مفاتیح الجنان در دست به خانه برمیگردی، با بوسه بر پیشنانی نورانی شده ات متبرک شوم. البته که آن جایگاه رفیع بسیار فراتر از قله قاف است و مسیرش از عین عشق تا قافِ قاف هم بسیار صعب تر

بانوی من! قبول باشد. قبول باشد در این دو احیاء هر عملی که انجام دادی. شاید مشغول کار و مطالعه و. بودی که در این صورت، هزاران مرتبه بیشتر، خوشا به حالت. فکرش را بکن. شب قدر، خودش از هزار ماه برتر است. یعنی هر ساعت عبادتش، سی هزار ساعت می ارزد. حال اگر تو هر ساعتش را تفکر کرده باشی که معادل 70 سال عبادت است. می دانی چقدر می شود؟ می شود معادل 50 میلیون و چهارصدهزارسال عبادت. یعنی حتی فراتر از عمر حیات هوشمند زمین. 

فکرش را بکن با چنین دست پُری، مگر آتش رویش می شود، آن دنیا حتی نزدیک تو شود؟. آن هم تویی که بالقوه، مادری و بهشت زیر پای توست. آن هم تویی که مظهر زیبایی خداوندی و نزدیک تر به وجود مطلق. آن هم تویی که برای پدر و مادرت، رحمت بودی و هستی و آن دنیا به خاطر تو از آن ها سوال نمیشود.


بانوی من! یک شب دیگر مانده و در این شب باز هم می توانی، به سمت بی نهایت، بیشتر اوج بگیری. می توانی حتی در ثواب تربیت یافتگان مکتبت، نیز شریک شوی و تصاعدی، برای خودت توشه آخرت جمع کنی. وای که به حالت غبطه می خورم و میگویم کاش جای تو بودم.

اما نه. اما می شود جای خودم باشم و از تو و خدایم، تو را خالصانه طلب کنم. آنگاه که رضایت دهی، وقتی همسفرت شدم تا مسیر بی نهایت و ابدی، می توانم از این کمالات بسیارت، من نیز فیض برم.

می دانم. می دانم که دنیا، دنیای تجارت است و دنیای بده و بستان.  اما مگر نه این که توی مظهر لطافت و زیبایی خداوند، در این دنیای خشن، نیاز به خاری، برای حفاظت از گلبرگ های لطیف وجودت داری؟ خب من همان خار می شوم. همان خاری که برای دست نامحرمان روزگار، حتی سمی و کشنده است. پشیمان کننده و دردآور است.


محبوب من! فقط 8 روز دیگر به پایان این مهمانی خداوند مانده و می خواهم پس از برگشتمان از این میهمانی باشکوهِ خالق بی همتا و بی نهایت، باز هم سوال کنم که چه میشود؟

باز هم سوال کنم که این بار آیا کارنامه عاشقی ام درخشان شده؟ آیا توانسته دل معلم زندگانی ام را به دست آورد. آیا لایق شبیه آن مهر های هزار و سیصد آفرین اول ابتدایی ام شده؟

خوب یادم هست که جز بیست نمیگرفتم و هر بیست، مهری بر دفتر املا بود و هر 10 مهر یک کارت صدآفرین و . همین طور پله پله تا اوج رسیده بودم.

خوب یادم است که در پایان ثلث، آن رقیب سرسخت را نیز با یک بیست بیشتر، جاگذاشتم 

اکنون چرا نتوانم. اکنون بعد از این سی و  اندی سال تلمذ در دنیایی که خود بزرگترین معلمم بوده، چرا نتوانم به حریفان ستم پیشه این پیام واضح را برسانم که:

جز من مست نباشد دگری محرم عشق

؟؟

بانو جان! بعد از این ماه مبارک، باز عشق را از تو تمنا خواهم کرد، با تمام وجود و با پیشکش تمام هستی ام. با تمام آبروی داشته و نداشته ام

بانو جان! برای رسیدن به تو بزرگترین نذر ممکن را کرده ام. هزاران صلوات فرستادن و شام دادن و حتی دستگیری از محتاج، همه نذرهایی پیش پا افتاده اند و ارزان.

اما من، برای رسیدن به تو گران ترین نذر ممکن را کرده ام و آن نذر چیزی نیست، جز خود تو. جز مدام دوست داشتن تو. جز لحظه به لحظه، چونان پروانه، گشتن به دور شمع وجود تو. 

و از خود کندن به تو افزدون. تا خدای ناکرده، این شمع روشنایی بخشِ دلِ سوت و کورم، به این زودی ها خاموش نشود.

آری بانوی من! شاید به نظر زرنگی بیاید. اما چه نذری بالاتر از این و گزاف تر از این، برای انسان هایی که خیلی هایشان، ثابت کرده اند تابع هوای نفس خویشند و زود فراموش می کنند.

برای انسان هایی که فکر می کنند پس از ادای شرطشان با خدا، می توانند، با هدیه بسیار با ارزش او، چونان ارباب رجوع برخورد کرده و مانند کارمندی بدخلق، نور را در انعکاس چشمان تر شده، بشکنند.

بانو جان، سحر گاه شب بیست و دوم فرا رسید و باز ذهنی مملو از خواستن و گفتن و. که کلامی یاری اش نمی کند.

پس باز هم سرت را بر دستان لطیف و مهربان خداوند آسوده گذار و چشمان نازت را ببند. به یقین فردا برای تو، روز پر برکت تری خواهد بود

خدانگهدارت عزیز تر از جانم


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ نيمازرعي Bzvb دانلود اینده سازی health site شهر برازجان عطربازی Fisseha